بسم الله الرحمن الرحيم
امشب اخرين شب قدر بود. امشب آخرين فرصت بود براي آدم شدن،خدا كنه شده باشيم.توي مسجد،نفر بغل دستيم ورد زبونش دعاي فرج بود،البته ريا نشه منم كم وبيش دعا كردم. دعا كردم امسال تو تقديرمون ظهور مقدر بشه، امشب يه حال وهواي ديگه داشت. همين كه خدا رو به حضرت امام حسن عسكري(ع) قسم داديم،همه بلند شدن وشروع كردن به گريه كردن،همينكه اسم اقا توسط به قول امروزيا مجري مراسم برده شد،صداي ناله هاي پير وجوون فضاي مسجد رو پر كرد، آقا جون تو خودت شاهد بودي،ديدي كه همين ماهايي كه گندوكثافت گناه، عمق وجودمون رو پر كرده چقدر دوست داريم،چه برسه به خوبات.
بيا آقا،بيا كه جانها به گلو رسيده،بيا كه سينه ها تنگ شدن و ظرفيت قلبا رو ندارن
آقا ،جان مادرت زهرا برامون دعا كن كه دعاگوت باشيم.دعا كن كه منتظرت باشيم، كه...كه عاشقت باشيم.چه نام با ابهتي داري آقا، همينكه نامت برده ميشد دلها ميلرزيد.
اي پسر علي مرتضي وفاطمه ي زهرا بيا،
فقط بيا آقا.
اللهم عجل لوليك الفرج بحق اميرالمومنين